جدول جو
جدول جو

معنی بهینه کردن - جستجوی لغت در جدول جو

بهینه کردن
لتحسينٍ
تصویری از بهینه کردن
تصویر بهینه کردن
دیکشنری فارسی به عربی
بهینه کردن
Optimize
تصویری از بهینه کردن
تصویر بهینه کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
بهینه کردن
optimiser
تصویری از بهینه کردن
تصویر بهینه کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
بهینه کردن
অপ্টিমাইজ করা
تصویری از بهینه کردن
تصویر بهینه کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
بهینه کردن
بہتر بنانا
تصویری از بهینه کردن
تصویر بهینه کردن
دیکشنری فارسی به اردو
بهینه کردن
optimize etmek
تصویری از بهینه کردن
تصویر بهینه کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
بهینه کردن
kuboresha
تصویری از بهینه کردن
تصویر بهینه کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
بهینه کردن
optimizar
تصویری از بهینه کردن
تصویر بهینه کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
بهینه کردن
optimieren
تصویری از بهینه کردن
تصویر بهینه کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
بهینه کردن
оптимізувати
تصویری از بهینه کردن
تصویر بهینه کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
بهینه کردن
optymalizować
تصویری از بهینه کردن
تصویر بهینه کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
بهینه کردن
优化
تصویری از بهینه کردن
تصویر بهینه کردن
دیکشنری فارسی به چینی
بهینه کردن
otimizar
تصویری از بهینه کردن
تصویر بهینه کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
بهینه کردن
ottimizzare
تصویری از بهینه کردن
تصویر بهینه کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
بهینه کردن
optimaliseren
تصویری از بهینه کردن
تصویر بهینه کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
بهینه کردن
оптимизировать
تصویری از بهینه کردن
تصویر بهینه کردن
دیکشنری فارسی به روسی
بهینه کردن
ปรับแต่ง
تصویری از بهینه کردن
تصویر بهینه کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
بهینه کردن
mengoptimalkan
تصویری از بهینه کردن
تصویر بهینه کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
بهینه کردن
अनुकूलित करना
تصویری از بهینه کردن
تصویر بهینه کردن
دیکشنری فارسی به هندی
بهینه کردن
לייעל
تصویری از بهینه کردن
تصویر بهینه کردن
دیکشنری فارسی به عبری
بهینه کردن
最適化する
تصویری از بهینه کردن
تصویر بهینه کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
بهینه کردن
최적화하다
تصویری از بهینه کردن
تصویر بهینه کردن
دیکشنری فارسی به کره ای

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نُ)
دست آویز کردن. (فرهنگ فارسی معین). تعلل. (دهار) (زوزنی). دست آویز کردن و حیله کردن. (ناظم الاطباء). اعذار. (منتهی الارب) :
زنهار بتوفیق بهانه نکنی زآنک
مغرور نداری بچنین خرد کلان را.
ناصرخسرو.
من دلش برده بصد ناز و دلال
او بهانه کرده با من از دلال.
مولوی.
تو بهانه میکنی و ما ز درد
میزنیم از سوز دل دمهای سرد.
مولوی.
مستی بهانه کردم و بی حد گریستم
تا کس نداندم که گرفتار کیستم.
حافظ.
گریه را به مستی بهانه کردم
شکوه ها ز جور زمانه کردم.
عارف قزوینی
لغت نامه دهخدا
تصویری از سفینه کردن
تصویر سفینه کردن
ظاهر و نمودار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از به به کردن
تصویر به به کردن
تحسین گفتن، آفرین کردن، تعریف فراوان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهانه کردن
تصویر بهانه کردن
دست آویز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بریده کردن
تصویر بریده کردن
تعیین کردن، تقریض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزینه کردن
تصویر هزینه کردن
صرف کردن مال و پول و جز آن
فرهنگ لغت هوشیار
دستاویز کردن، دستاویز قرار دادن، مستمسک قرار دادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از برهنه کردن
تصویر برهنه کردن
Bare
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از برهنه کردن
تصویر برهنه کردن
раздевать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از برهنه کردن
تصویر برهنه کردن
entblößen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از برهنه کردن
تصویر برهنه کردن
роздягати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از برهنه کردن
تصویر برهنه کردن
rozbierać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از برهنه کردن
تصویر برهنه کردن
دیکشنری فارسی به چینی